بهروز باستانی اله آبادی _ حس کردم، یک جشن کم داریم، یک جشن که مانند نوروز، ما رو در نیمه دوم سال هم سیراب از شادی کنه،
یک جشن که بن مایه اندیشه جهانی، عشق و دوستی و وفای به عهد و پیمان رو داشته باشه، یک جشنی که حلقه ازدواج از اون آمده باشه، یک جشن که از دلگیری و افسردگی پاییز بکاهه و فصل پاییز را دوباره برای ما زیبا کنه.
از کجا معلوم، شاید اگه نوروز نبود بهار اون زیبایی الان رو برای ما نداشت. پاییز مهرگان رو کم داره، شاید گذشتگان ما می دونستند برای گذشتن از روزهای کوتاه و بی برگ پاییز اونم بعد روزهای بلند و پر میوه تابستان، یک جشن لازمه، اونم جشنی که به کمک مهر و دوستی و پیمان، در سرما و تاریکی، ما رو بهم نزدیک کنه.
در حقیقت آن تیکه از سال که سرما ما را به هم نزدیکتر میکنه و از طبیعت دورتر، و آفتاب دوست داشتنی زودتر میره و ما رو با روشنایی کم مانند ماه و ستاره و یا از نوع مصنوعی و امروزیش مانند چراغ و برق تنها می گذاره و بیشتر کنار هم هستیم، مفهوم انتزاعی مهر و پیمان برجسته تر میشه و ما رو کمک میکنه تا بعد عرفانیمان بیشتر پرورش یافته شادی فزاید، آنهم چه شادی، شادی روان، که جان را بنوازد.
این شادی از مهر و پیمان دوستی می آید، جایی که خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران است که در حقیقت مهر و دوستی است. چه فلسفه زیبایی پشت مهرگان است، جشن روحی و معنوی و عرفانی در اوج کم نوری، سردی و ناامیدی در نیمه دوم سال.


