این عشق پاک و آرزو ، با جور خود خوارش مکن

این قلب خونین مرا، این گونه آزارش مکن

برروی شانه های من، باری گران ازخستگی است

با سر گرانی های خود، دیگر توسر بارش مکن

از زخم تیغ خار و خس، د لخسته وآزرده ام

این قصه ی پر غصه را، ای گل تو تکرارش مکن

سودی ندارد روی دست، تابوت من گر می برند

تا زنده هستم زیر پا، عشق مرا خوارش مکن

مرغ دلم پرمی کشد، تا آسمان عشق تو

رخ برگشا ای ماه من، نومید وبیزارش مکن

هردم مکن با یک نگه، نخجیر دلهای دگر

این دل که اندر دام تست ، آزار بسیارش مکن

مرغ د لم با درد وغم، خفته است درون سینه ام

با های وهوی د لبری، بیهوده بیدارش مکن

ریشه به جانم برده است ،صدها نهال آرزو

ای نوبهار عشق من ، بی برگ و بی بارش مکن

آرامش جان ودلم، در چنبر گیسوی تست

مگشا زهم این حلقه را، با غم گرفتارش مکن

جز گرمی آغوش تو، درمان نباشد بهر دل

در زمهریر بیکسی، رنجور وبیمارش مکن

پیمانه یی ده از لبت، بر طوطی شکرشکن

دلداده را محروم از آن ، لعل شکر بارش مکن