مشخصات کتاب:
پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد، نویسنده : یوناس یوناسون، مترجم: شادی حامدی آزاد انتشارات بهنگار و فرزانه طاهری انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۳
معرفی کتاب:
پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد، داستان پیرمردی است که در روز تولد صد سالگیش، زمانی که شهردار، مدیر آسایشگاه و خبرنگاران در خانه سالمندان جمع شده اند تا تولد او را جشن بگیرند، از پنجره طبقه اول خانه سالمندان بیرون می پرد و ناپدید می شود! داستان طنزی که سیاسی، جنایی است. او در مسیر فرارش اتفاق های جنایی فراوانی را رقم می زند. داستان زمانی سیاسی می شود که نویسنده او را به گذشته می برد و اتفاقهایی که برایش رخ داده است را بیان می کند. او در عمر صد ساله خود اینقدر فرصت داشته که در ساخت بمب اتم نقش داشته باشد، در جنگ های داخلی اسپانیا حضور بیابد، به چین و روسیه و کره شمالی برود در این میان هم سری به ایران می زند که توسط سازمان امنیت دستگیر شود و..
این داستان نخستین کتاب یوناس یوناسون نویسنده آن است. هیچ کس و حتی شاید خود نویسنده فکر نمی کرد این کتاب ظرف یک سال پس از انتشار جزو پرفروشترین کتابهای سوئد، سوییس و بسیاری کشورهای دیگر شود. خواندن آن بسیار مفرح و آموزنده است.
کتاب « پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد » نوشته یوناس یوناسون با ترجمه شادی حامدی در ۴۴۴ صفحه در به قیمت ۱۸۵۰۰تومان از سوی انتشارات به نگار منتشر شده است. همچنین این کتاب را می توانید از کتابخوان طاقچه با قیمت ۵۶۰۰ تومان تهیه کنید.
بخشی از کتاب:
آلن نمی فهمید چرا این همه آدم باید کشته شوند، به همین سبب همیشه وقتی می خواست پلی را منفجر کند اطمینان حاصل می کرد که کسی روی پل نباشد. او برای آحرین پلی که، درست پیش از پایان جنگ، دستور منفجر کردنش را داشت همین طور رفتار کرد. ولی این بار درست وقتی کار آماده سازی تمام شده و او پشت بوته ای بعد از یکی از ستونه های پل خزیده بود، نیروهای گشت دشمن ظاهر شدند و، در حالی که مرد ریزاندامی با یونیفرم پر مدال میانشان بود، به سوی او راه افتادند. آن ها از سوی دیگر می آمدند و انگار اصلا خبر نداشتند که جمهوری خواهان نزدیکند. به نظر می رسید آنها هم خیلی زود به استبان و هزاران اسپانیولی دیگر در ابدیت خواهند پیوست. اما برای آلن دیگر کافی بود. بنابراین، از پشت بوته بلند شد و شروع کرد به دست تکان دادن. او خطاب به مرد ریزاندام مدال دار همراهانش فریاد می زد:”برین کنار! دور شین تا منفجر نشدین”….. بله، آلن فهمید. او فهمید که جان فرمانده کل قوا را نجات داده است. فهمید که احتمالا خیلی شانس آورده که به جای یونیفرم دشمن با آن کاپشن کثیف خودش آنجا ایستاده، فهمید که احتمالا همین الان دوستانش روی تپه ای چند صد متر دورتر دارند همه چیز را با دوربین نگاه می کنند، و فهمید که برای جان خودش هم که شده بهتر است در این جنگی که اصلا علتش را نمی فهمید جبهه اش را عوض کند. علاوه بر این گرسنه بود…. بهتر بود که آلن برای ژنرال آشکار نمی کرد که خودش بمب را زیر پل جاسازی کرده و در واقع این کار را در سه سال گذشته می کرده و او غیر نظامی ای در استخدام ارتش جمهوری خواهان بوده است. آلن خجالتی نبود ولی اکنون پای شام و مشروب در میان بود. با خودش فکر کرد که می توان فعلا از خیر حقیقت گذاشت.


