گفتگو با خانم شهناز شهزادی با عنوان «یک عمر فعالیت برای جامعه زرتشتی»در شماره ۱۱۸ ماهنامه پارس نامه منتشر شد.
در ادامه مطلب این گفتگو که در فروردین ماه ۱۳۹۸ انجام شد را بار دیگر منتشر می کنیم:
مقدمه:
در روزهای پایانی بهمن ۱۳۹۷، زرتشتیان یزد جشن اسفندگان را در تالار زرتشتیان کوچه بیوک برگزار کردند، در این مراسم تقدیر ویژهای از خانم شهناز شهزادی به عمل آمد. به همین مناسبت و با هماهنگی خانم خورشید بزرگچمی تلاش کردیم تا گفتگویی با ایشان داشته باشیم، متاسفانه در آن زمان بیماری مزمن خانم شهزادی بار دیگر شدت یافت و چند روزی در بیمارستان بستری شد. بدین ترتیب گفتگو با خانم شهزادی به نوروز ۱۳۹۸ نرسید.
خوشبختانه پس از بهبودی نسبی ایشان، به همراه خانم بزرگچمی، هفتم فروردین ماه به خانه خانم شهزادی رفتیم. آنچه میخوانید گوشه ای از زندگی و تلاشهای این بانوی گرانقدر و تکرار نشدنی است، در کنار آن نیز دو نوشته از همراهان ایشان در سالهای اخیر آمده است.
کودکی
متولد ۳۰ مهر ۱۳۳۴ هستم، دوران کودکی را در روستای زینآباد گذرانم. یک خواهر به نام گوهر دارم، خواهر دیگرم به نام گلنار در ۱۳ سالگی چشم از جهان فروبست، تنها برادرم نیز در نوزادی و قبل از ۴۰ روزگی درگذشته است.
پیش از دوران دبستان، در منزل بهرام خسرو و ماه خورشید، خانه دهموبد روستای زین آباد، به اُستا(Oosta) میرفتم و در همان دوران اوستا را از بهرام خسرو فراگرفتم. به نحوی که قبل از ورود به مدرسه تا خورشید نیایش و مهر نیایش را بلد بودم.
تحصیل را در دبستان روستای زینآباد آغاز کردم و تا کلاس پنجم در همان مدرسه بودم، دبستان زینآباد مدرسهای یک کلاسه بود که دانش آموزان هر ۵ پایه تحصیلی در یک کلاس حضور داشتند. از معلمانم در ان سالها میتوانم به همایون بامسی، مهین ماوندادی و کیخسرو خسروی اشاره کنم. در آن سالها شاید کمی بیشتر از ۲۰ خانواده در روستای زینآباد ساکن بودند.
به دلیل اینکه دبستان زین آباد کلاس ششم نداشت، سال ششم را به محله باغ خندان تفت و خانه مهربان اردشیر و گل رفتم و بدین ترتیب دوران دبستان را در مدرسه شیرین باغ خندان به پایان رساندم.
دبیرستان و سربازی
از کلاس هفتم راهی شهر یزد شدیم و در محله لرد آسیاب، خانه کیخسرو کدخدا، ساکن شدیم. دوران دبیرستان را در دبیرستان شرف به پایان رساندم، در سالهای پایانی دبیرستان، تابستانها به تهران میرفتم و در آنجا در کلاسهای مختلف همچون زبان انگلیسی و کنکور شرکت میکردم.
یادگیری خط دین دبیره را در همان دوران دبیرستان آغاز کردم. البته معلمی نداشتم و با استفاده از کتاب های خودآموز، خط دیندبیره را آموختم.
پس از اخذ مدرک دیپلم، با توجه به اینکه آن زمان خانمها نیز باید به سربازی میرفتند، تصمیم گرفتم تا نخست تکلیف سربازی را روشن کنم. حدود ۶ ماه در پادگان اصفهان بودیم. درجه من گروهبان ۲ بود. حدود ۱۰ تن از دختران زرتشتی بودیم که هم خدمت بودیم. علاوه بر آموزش نظامی در کلاسهای مختلفی همچون روش تدریس، نامه نگاری، پیشاهنگی، روان شناسی و… شرکت میکردیم. یک سال و نیم باقیمانده را نیز به عنوان مدیر آموزگار در روستاهای بامکان، الهآباد و بندرآباد یزد به آموزش دانشآموزان پرداختم.
شغل
بعد از دوران سربازی نیز موقعیت اجازه نداد تا بتوانم در دانشگاه به تحصیل بپردازم. البته در کلاسها و دورههای آموزشی متعددی شرکت کردم. پیشنهاداتی برای کار نیز شد. همچنین در آزمون اداره کار نیز پذیرفته شدم که نرفتم تا در نهایت در آزمون استخدامی سازمان منطقهای که بعدها به دانشگاه علوم پزشکی تبدیل شد، پذیرفته شدم و از سال ۱۳۵۸ مشغول به کار شدم. با توجه به اینکه مهارتهایی همچون تایپ، نامهنگاری، ماشیننویسی را میدانستم و سابقه مدیرآموزگاری داشتم، مسئولیت راهاندازی دفتر امور مالی را برعهده گرفتم و پس از راهاندازی دفتر، در کنار ماشین نویسی، دفترداری و بایگانی، کار حسابداری را نیز آغاز کردم.
ارتقا شغلی
بعد از حدود ۱۵ سال کار در دانشگاه علوم پزشکی و در وضعیتی که مدیران اذعان داشتند به اندازه ۵نفر کار میکنم، به من پیشنهاد شد تا برای ارتقا شغلی درخواست دهم. آن درخواست نتیجهای دربرنداشت و در نهایت بعد از چند سال پست حسابدار مسئول را به من دادند. در مورد تحصیل نیز زمانی امکان تحصیل برای کارمندان دانشگاه بدون کنکور وجود داشت که ترجیح دادم از این موقعیت استفاده نکنم.
آغاز فعالیتهای اجتماعی
همانطور که گفتم از دوران تحصیل به مطالعه کتابهای دینی علاقه داشتم. حتی در دوران دبستان نیز کتاب اوستا و مناجات بهرام راوری را در کنار کتابهایی همچون هزار ترانه میخواندم. پس از آن نیز با استفاده از کتابهای کتابخانههایی همچون کتابخانه وزیری به آموختن ادامه میدادم. در آن زمان هنوز کتابخانه وزیری، اتاق عمومی برای خانمها نداشت و جای مخصوصی را برای من در نظر گرفتند.
در سالهای ۵۶ یا ۵۷، آقای گشتاسب بهرامشهری یک دوره کلاس اوستاخوانی را در باشگاه یزد برگزار کرد. با وجود اینکه من خواندن اوستا و دین دبیره را میدانستم در آن کلاس شرکت کردم و حتی در برخی جاها، اشکال ایشان را میگرفتم. مدتی بعد آقای بهرامشهری خبر دادند که استاد رشید شهمردان قرار است جلسهای برگزار کند. در آن جلسه، انجمن دینی شکل گرفت و همچنین رای گیری شد که اعضای انجمن انتخاب شوند و من نیز به عنوان دبیر انجمن برگزیده شدم.
انجمن دینی
تا سال ۱۳۵۸، در کارنامه دانشآموزان زرتشتی به جای درس دینی، نمره ای گذاشته نمیشد. اما در آن سال پس از نامه نگاریهای انجام شده با آموزش و پرورش قرار شد که زرتشتیان در کلاسهای دینی خود شرکت کنند و نمره جداگانهای داشته باشند. فعالیت اصلی انجمن دینی نیز ساماندهی کلاسهای دینی، کتابهای دینی، آموزگاران دینی و… بود. بدین ترتیب کلاسهای دینی در محلههای مختلف زیر نظر انجمن دینی تشکیل میشد و در خانه استاد دولت، نمرهها جمعآوری و ثبت میشد و برای مدارس استان ارسال میشد. در آن زمان هم به عنوان دبیر انجمن و هم آموزگار کلاس دینی دخترانه و پسرانه مشغول بودم. در ادامه اقدام به برنامهریزی و برگزاری پیکنیک برای کلاسهای دینی گرفتیم.
گاتهاپویان
در خورداد ماه ۱۳۶۲، وقتی آخرین جلسه کلاس دختران دوم دبیرستان برگزار شد، دانشآموزان گفتند ما میخواهیم بعد از امتحان خورداد ماه، کلاسمان ادامه پیدا کند و این یکی از جالبترین هدیهای بود که من گرفتم. بعد از امتحانها کلاسها به صورت میزگرد و پرسش و پاسخ ادامه یافت. مثلا یکی از دانشآموزان با اشاره به جشنهایی که در کتابهای دینی خواندهاند، گفت: چرا اکنون جشنها برگزار نمیشود و همین پایهای شد برای تلاش در برگزاری جشنها. در اواخر امرداد نیز اردوی دانشآموزان زرتشتی کانون دانشجویان زرتشتی برگزار شد. من نیز به دعوت کانون دانشجویان زرتشتی در آن اردو به عنوان برگزارکننده و سرپرست حضور داشتم. هنگام بازگشت از اردو، بچههای شرکت کننده گفتند که ما میخواهیم بعد از اردو نیز دور هم جمع شویم. بدین ترتیب اولین جلسه گروه گاتهاپویان با حضور دانشآموزان دختر کلاس دوم دبیرستان و شرکتکنندگان اردو در روز جشن شهریورگان برگزار شد که همزمان با جشن تولد یکی از بچهها بود و پس از جلسه نیز به تماشای مسابقات جام راستی رفتیم.گزارش آن جلسه همچنان در گروه گاتهاپویان وجود دارد.
تنها نهاد جوان زرتشتیان یزد
اعضای گروه گاتهاپویان از همان ابتدا تصمیم گرفتند که بر روی گاهان اشوزرتشت اسپنتمان کار کنند. بدین ترتیب در هر جلسه بندی از گاتها خوانده میشود و باشندگان در مورد آن گفتگو میکنند. در آن زمان شرایط اخلاقی برای عضویت در گروه نوشته شد و اعضا هم وعده شدند که ده سال بعد با سربلندی همدیگر را ببینند. اعضای گروه به برگزاری جشنها نیز روی آوردند و البته متاسفانه گاهی برخورد نامناسبی با آنها می شد، زیرا انجمنهای آن زمان هنوز به فعالیت جوانان عادت نکرده بودند و بارها من و اعضای گروه تحت فشارهای بسیاری قرار گرفتیم. اما به کار خود ادامه دادیم. برگزاری جشنها، پیکنیکها، مسابقات نقاشی، کلاسهای کمکدرسی و کنکور از جمله فعالیتهای ما بود. اما فشارها ادامه یافت تا کار به جایی رسید که تصمیم گرفتم با انجمن موبدان نامهنگاری کنم. موبد جهانگیر اوشیدری در پاسخ به ما تاکید کرد که شما یک همکیش واقعی هستید و فعالیت گروه گاتهاپویان را تایید کرد.
با وجود اینکه زمان زیادی را به این گروه و فعالیتهای اجتماعی اختصاص میدادم و کارهای متعددی را انجام میدادیم اما فشارها ادامه داشت و من شبهای زیادی را تا صبح به این موضوع فکر میکردم که آیا باید همچنان به فعالیتهای دینی و اجتماعی ادامه دهم و بهای آن را بپردازم یا نه؟ تا اینکه به یک نتیجه رسیدم: «اگر بدانم در اینجا کسی وجود دارد که با سوختن من رد پایی پیدا میکند خشنود خواهم شد.» و این جمله به پرچم و انگیزه من تبدیل شد و توانستم از لحاظ روانی خود را نگه دارم.
البته این فشارها روی اعضای جوان گروه نیز وجود داشت. به یاد دارم که یکی از اعضای گروه میگفت: «عمویم نیمه شب مرا از خواب بیدار میکند تا در حالت خواب و بیدار بتواند در مورد گاتهاپویان از من حرف بکشد.»
سرانجام انجمن دینی
در انجمن دینی برای نخستین بار سمینار معلمین دینی ایران را به مدیریت روانشاد خداداد خنجری برگزار کردیم. مسئولیت دبیری آن سمینار را بر عهده داشتم و شعری نیز در مورد سمینار سرودم. اما در سالهای بعد، متاسفانه با تنگ نظریهای مسئولان وقت، انجمن دینی نتوانست به فعالیتش ادامه دهد و به تعطیلی کشانده شد و بدین ترتیب هماهنگی کتابها، کلاسها و آموزگاران به محلههای مختلف سپرده شد.
یکی از فعالیتهای انجمن دینی را تا سالها بعد ادامه دادم. در زمان شکلگیری کلاسهای دینی دانشآموزان روستاهای رستاق، مزرعهکلانتر و حسنآباد کلاس دینی نداشتند و به دلیل مسافت زیاد امکان آمدن به یزد وجود نداشت، معلمی نیز حاضر نبود برای تدریس به آنجا برود، بدین ترتیب این مسئولیت را بر عهده گرفتم. از یزد که حرکت میکردیم به روستاهای رستاق و مزرعهکلانتر میرفتیم و دانشآموزان این روستاها را همراه میکردیم و کلاس را در حسنآباد تشکیل می دادیم. ابتدا به دانش آموزان دینی یاد میدادیم و سپس برای مادران، کلاس آموزش اوستا و دین دبیره را داشتیم. این کلاسها بیش از ۲۰ سال ادامه یافت، تا آخرین دانشآموز حسنآبادی نیز فارغ التحصیل شد.
سدره پوشی گروهی
در سال ۱۳۵۹ یکی از نویسندگان و مترجمین گاتها با من تماس گرفتند و گفتند که میخواهند جشن سدرهپوشی گروهی را برگزار کنند و ۳۳ دانشآموز زرتشتی را سدرهپوش کنند. من پیگیر موضوع شدم در وهله اول توانستم ۹ نفر را پیدا کنم اما با پیگیری بیشتر ۳۳ علاقه مند پیدا شد و بدین ترتیب در آخرین روز سال ۱۳۵۹ جشن سدره پوشی ۳۳ نفر در سالن کیخسروی برگزار شد. مسئولیت بیشتر کارهای جشن از جمله تهیه لباس مناسب سفید و… را بر عهده داشتم. این جشن برای دو یا سه سال دیگر نیز تکرار شد.
مددکاری
فعالیتهای مددکاری را نیز با کانون دانشجویان زرتشتی آغاز کردم. به عنوان رابط معتمدین کانون دانشجویان در یزد بودم و هماهنگیهای لازم را بین معتمدین بر عهده داشتم. در آن زمان وقتی پزشکی از تهران به یزد میآمد، ما پس از رفتن پزشک با خانواده بیماران در ارتباط بودیم، گزارش پیشرفت بیمار را تهیه میکردیم و برای تهران میفرستادیم. به سالمندان سرکشی میکردیم، بهویژه سالمندان بیمار که فرزندی نداشتند و یا در دسترس نبودند. یکی از کارهای هفتگی و روزانه من، رفتن به خانه افرادی بود که مشکلات مختلف داشتند، مثلا بیمار سالمندی بود که باید هر روز میرفتم و آمپولش را میزدم. حتی در روزهایی که برای اردو یا مانتره به تهران میرفتم این وظیفه را به فرد دیگری واگذار میکردم، زیرا هیچکس را نداشت.
مانتره
در سال ۱۳۷۲، خانم خادم تماس گرفت و خبر از برگزاری مسابقات مانتره توسط کانون دانشجویان زرتشتی را داد و من پذیرفتم تا گروهی را برای شرکت در این مسابقات آماده کنم. بدین ترتیب با همراهی موبد گنجی در محلههای مختلف یزد کلاسهای دیندبیره و اوستاخوانی را برگزار کردیم. در آن سال چند مقاله با شرکتکنندگان آماده کردیم تا در بخش گاتاشناسی شرکت کنند.
بدین ترتیب از سال ۱۳۷۲ تاکنون در همه همایشهای مانتره شرکت داشته ام. همچنین از سال ۱۳۶۲، یعنی دوازدهمین اردو نیز در همه اردوهای کانون دانشجویان شرکت کرده ام. حتی در دورانی که بیماری به سختی مرا از پای در آورده بود نیز با کمک دارو خود را به این برنامهها رساندهام.
یانش وران مانتره
ده سال پس از شکلگیری گاتهاپویان، هنگامی که شرکتکنندگان یزدی همایش مانتره در حال برگشت به یزد بودند، این گروه نیز تصمیم گرفتند تا بار دیگر گرد هم بیایند و جمعشان از هم پاشیده نشود. بدین ترتیب در روز جشن مهرگان، نخستین جلسه یانشوران مانتره تشکیل شد و نام این گروه نیز در آن جلسه انتخاب شد. اعضای این گروه فعالیت خود را زیر نظر کانون دانشجویان و با محوریت فعالیتهای اجتماعی جوانان آغاز کردند و در ادامه به دنبال دریافت مجوزهای لازم رفتند و من نیز به عنوان یکی از اعضای موسس تا سالها آنها را همراهی کردم.
کانون زبان زرتشتیان
کانون زبان زرتشتیان را به پیشنهاد مهندس ورجاوند و با دریافت مجوز از آموزش و پرورش تشکیل دادم. ویژگی کانون زبان زرتشتیان بهره گیری از اساتید زرتشتی، کیفیت بالا و شهریه در حد یک پنجم کلاسهای مشابه بود. در ابتدا محل برگزاری کلاسها در دبستان دینیاری بود که با استقبال بسیاری همراه بود. بعد از آن با همکاری انجمن زرتشتیان تهران کلاسها در دبستان دخترانه مارکار و در نهایت در پرورشگاه مارکار دنبال شد. متاسفانه اگر این کانون به فعالیتش ادامه میداد، امروز خانوادههای زرتشتی دغدغه آموزش زبان به فرزندانشان را نداشتند.
پیشنهاد مهاجرت
روانشاد شهریار خدایاری که زمانی ریاست سازمان و باشگاه جوانان زرتشتی را بر عهده داشت به همراه مهندس پرویز روانی، در دورهای اصرار زیادی داشت که به آمریکا مهاجرت کنم و در آنجا به فعالیتهای اجتماعی بپردازم، آن هم در حالی که خانه، امکانات و حقوق مکفی در اختیار داشته باشم. اما با وجود سفارش زیاد این پیشنهاد را نپذیرفتم.
بالندگی
امروز پس از این همه تجربه تلخ و شیرین، وقتی به پشت سر خود می نگرم با شجاعت میگویم که از هیچکدام از کارهایم پشیمان نیستم.



فعال
تاریخ : ۶ - تیر - ۱۴۰۲هم کانونی عزیز روحت شاد