به مناسبت روز جهانی زبان مادری

گویا هر چه که از مادر انگیزش یافته و حاصل تاثیر اوست، همواره جاودانه و لذت بخش و بی مانند است.

نام مادر بر سر هر واژه که قرار گیرد، تقدسی خالصانه و ناب به آن می بخشد. مهر مادری، سرزمین مادری و زبان مادری و…

مادر را خداوند آفرید تا بشر بی پناه و تنها و افسرده و الکن و… نماند. مادر را آفرید تا از همان آغاز از  درونگاه خویش جنینش را با زمزمه های مادرانه اش با دنیای سخت و خشن بیرون آشنا سازد. لالایی مادر، دور کننده کابوس شبانهء دوران کودکی ام است.

مهر و قدرت و شهامتی که با نگاهش، سیمایش، زمزمه و بیانش، گرمای دستان لطیف و سپیدش و در آغوش کشیدن و بوسیدنش به حواس چندین و چندگانه  کودکش گذران می دهد را در هیچ مدرنیته ای نمی توان یافت.

گویا اثری جاودانه در اندیشه و قلب کوچک کودکش گذاشته است تا آنجا که خاطره اش در نبودنش هم ذهن را با خود می کشاند به همان روز نخست آشنایی در درونگاهش.

و سرزمین مادری همان میعادگاه عاشقان زمینی با مادر زمینی خود است. آنجا که خاک کویرش بوی جان می دهد و آب دریای نیلگونش مروارید مهر می غلتاند و هوایش دلت را هوایی می کند برای داشتن جاودانه اش و برادران و خواهرانت که تو را با زبان مادری به همدلی و همزبانی و همراهی فرا می خوانند.

و زبان مادری که پیوند ورجاوند دل مادر و فرزند است. زبانی که مرغ اندیشه ات را پر می دهد تا بر گنبد دل همزبانت بنشیند. زبانی که پیوند است میان هر آنچه درونم هست با هرآنچه درون توست. زبانی که ابزار نجات من است از دالان تو در توی تنهایی خویش. زبان شیرین مادرم را با بزرگترین گنج های عالم تراز نخواهم کرد. هنوز هم دلم هر لحظه پر می کشد برای شنیدن نام خود از زبان تو، مادرم!

چقدر آشنا بود نخستین صدایی که با زاده شدنم از دهانت شنیدم. گویا در درونگاهت هم با من سخن می گفتی؟! یادم هست. در آن گرمابه ای که غوطه ور بودم و تنها با یکه بندی از جنس خون، به تو متصل بودم و با آن جانم می بخشیدی، صدایم کردی و گفتی فرزندم بی قراری نکن! من همیشه تو را در پناه خویش خواهم داشت، تا آن همیشگی که نامش را ابد گذاشته اند.

مادرم، راست گفتی. من همیشه در پناه تو بودم و هیچگاه رهایم نکردی. خودت، خاکت، سرزمینت، زبانت و…

اما تف بر من که ناجوانمردانه تنهایت گذاشتم و یادم رفت هر آنچه تو به میراث و به نام هویت برایم پاس داشتی. من را ببخش که این دنیای سخت و خشن، نگاهم را از تو ربود. چه کرده ای مادرم با قلب و روح و ذهن کودکت که در پس سالها غبار گرفتگی دلش، باز هم تو را فریاد می زند از ژرفای درون خویش؟

دوباره اکسیر عشقت قلبم را جلا داد و دم مسیحاییت چراغ مهرت را دوباره در اندیشه و دلم روشنایی بخشید.

دوستت دارم مادر و عشق می ورزم به هر آنچه که به نامت مزیّن شده است، مهرت، سرزمینت، زبانت و….