چند روز پیش از خیابان ویلا میگذشتم که نگاهم به نقاشیهای دیوار کلیسا افتاد، نقاشِ خلاق، دیوار را با تصویرهایی از داستانهای شاهنامهٔ فردوسی زینت بخشیده بود. ناگهان یاد حرفهای دوستانم افتادم که همگی از اینکه کودکانشان به کارتونهای خارجی مانند دیجیمون، انگریبردز و… علاقهمند هستند، ناراحت بودند. در آن لحظه بعد از تحسین کار زیبای این هنرمند، به خود بالیدم که ما ایرانیها هم داستانهای زیبا و بامفهومی داریم که برای کودکانمان تعریف کنیم.
دیروز بسیار اتفاقی (الهیوار) گذرم به پل کالج افتاد. بر روی پایههای پل تصاویری نقش بسته بود که هر چند هنوز کامل نشده بود ولی روزم را ساخت؛ در این طرح هنری فوقالعاده، رستم پهلوان با دستانی تنومند پل را نگه داشته است.
در حال سپاسگزاری از خالق برای این همه خلاقیت و تحسین آن هنرمند بودم که به پارک دانشجو رسیدم، محوطهٔ جلوی پارک پر بود از تخممرغهای بزرگِ سفید که تعدادی از هنرمندان در حال رنگ کردن آنها بودند. در حال قدم زدن در آن محوطه بودم که تصویر یکی از تخممرغها مرا جذب خود کرد؛ رستم دستان و داستان هفتخوان او.
در حال عکس گرفتن از تخممرغ بودم که صدایی مرا به فکر فرو برد: “شخصی از بغل دستیاش پرسید «ارژنگ دیو کیه دیگه»؟ کودکی که در همان حوالی بود بسیار زیبا پاسخ آن شخص را داد: «عمو، ارژنگ دیو در داستان هفتخوان رستم در شاهنامه، یکی از دیوان مازندران و از سرداران دیو سپید است، که رستم در خوان ششم به خانهٔ او حمله میکند و او را که شخص بدیست میکشد»”. این دختر با وجود سن کمش آنقدر زیبا پاسخ آن شخص را داد که هر انسانی را به وجد میآورد؛ معلوم بود که مادر و پدرش، به جای شکایت از کارتونهای غیرایرانی، برای آموزش اسطورههای ایرانی به فرزندشان وقت گذاشته بودند.
چند سالی است که اهمیت زیباسازی شهری در روحیهٔ ساکنان آن مشخص شده است. چقدر خوب است که امسال از نمادهای ایرانی و ملی برای تزیین خیابانها استفاده شده است. کاش ما نیز همت کنیم، وقت بگذاریم و داستانهای ارزشمندی که از گذشتگان برایمان به یادگار مانده است را به کودکانمان بیاموزیم.

















