شب هنگام است. تلویزیون را روشن می کنم تا اخبار را ببینم و بشنوم. شبکه های مختلف را رد می کنم که به یک باره مستندی از یکی از شبکه ها در رابطه با خرمشهر و چگونگی فتحش، توجهم را به خود جلب میکند.
بارها این فیلم را دیده ام، بارها، اما چرا اینقدر به آن علاقمندم تا جایی که برای چندمین و چندمین بار آن را می ببینم، نمی دانم. شاید چون بخش مهمی از زندگی ام در دوران جبهه و جنگ سپری شده است، شاید.
محو تماشای این مستند روایی می شوم. چقدر زیباست و غرورآمیز. با اینکه از توپ و تانک و مسلسل و خمپاره می گوید اما روایت کردن شجاعت و دلاوری ایرانیانی که با دست خالی در برابر لشکر تا دندان مسلح متجاوز ایستادند، چنان حس افتخار آمیخته با غرور ملی به انسان دست می دهد که قابل روایت نیست.
بخش مهمی از این مستند به افتخارآفرینی های شهید جهان آرا می پردازد. چه انسان بزرگی. دلیرمردی که فعل خواستن را به درستی و به کردار صرف کرد. از جان خود گذشت تا زندگی هموطنانش تداوم یابد.
سوم خورداد است، یادآور روز آزادی خرمشهر قهرمان. هنگام پرداختن به حماسه سرایی مردان بزرگ و شیرزنان اسطوره ساز کشورم. خاطرات گذشته که اسطوره ء نسل های امروز و فردای ایران زمین هستند.
مستند تمام می شود اما نگاه من بی توجه به صفحه تلویزیون، تداوم می یابد و با داشته های ذهنم در هم می آمیزد. فیلم را دوباره در خاطر مرور می کنم. اراده می کنم تا عمق باورم را که در ذهن و قلبم نقش بسته است، اینچنین بازگو کنم:
جهان آرای ایرانم دوستت دارم.
دوستت دارم به عمق رشادت هایی شهیدان میهنم که نگذاشتند تا وجبی از خاک ایران به دست دژخیمان بیفتد. دوستت دارم جهان آرای ایرانم.