سخن بسیار دارم من ز تفت و کوچه بازارش

ز مردان و زنان سخت کوش و نیک گفتارش

خداجویان، نکو مرد و زنان نیک پندارش

کشاورزان زحمتکش، هنر جویان بسیارش

به هر کوچه درختان انارِ سر به دیوارش

سخن گوید ز پاکی هوا و باغ و گلزارش

زنان و شیرمردان، کاسبان نیکِ بازارش

کهن فرهنگ ایران مانده جاویدان ز دیدارش

که این شهریست ییلاقی، همانا نیکویی کامش

بسی زیبا و خرم، شیرکوه بالا و بر بامش

به پیش از شیرکوه، کوهی عقابین تیز منقارش

سخن بسیار می گوید از این شهر و از اسرارش

هوای خوب این شهر است از باغات و کُه سارش

بسی گفتارها دارم ز شیرینی بسیارش

ز نقل و از نبات و باقلوا و هم ز قطابش

که کام دل کند شیرین همه  شیرینی نابش

چه گویم بیش از این از تفت و از خوبی دیدارش

بباید خود بیایی تا که بینی نیک رخسارش