همایش مفهوم حکمت در ادیان توحیدی روز دوشنبه ۲۹ آبان برگزار شد. در این همایش که توسط موسسه حکمت و فلسفه ایران برگزار می شد، موبد دکتر اردشیر خورشیدیان، فرنشین انجمن موبدان تهران نیز به سخنرانی پرداخت. متن سخنان این پژوهشگر زرتشتی بدین ترتیب بود:

به خوشنودی اهورامزدا، خداوند یکتا و بی‌همتا. با سپاس از جناب استاد عبدالحسین خسروپناه و همکاران‌شان که بنده را دعوت کردند تا در اینجا اطلاعاتی که در قدر وسع و دانشم هست را در این ارتباط، خدمت حضار محترم ارائه کنم. روز جهانی فلسفه را هم شادباش می‌گویم و امیدوارم که هر روز بیشتر بتوانیم مسائل را با عقل بسنجیم و با وجدان بیدار آن را پیاده کنیم، چون چیزی که جامعه جهانی امروز آن را کم دارد دین یا وجدان است.
حکمت چنان‌که در فرهنگ‌نامه‌ها آمده به معنای رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. از نظر حکما، حکمت مجموعه علوم و معارفی است که انسان را به حقیقت رهنمون می‌شود، به طوری که هیچ شک و ابهامی در آن نماند. حکمت نزد دانشمندان اسلامی به معنای دانستن چیزهاست چنان‌که می‌باشد و وجود دارد. در زبان پارسی، حکمت را فرزانگی و حکیم را فرزانه می‌گویند و به فلسفه اروپایی هم حکمت می‌گویند. ولی فیلسوف با حکیم خیلی تفاوت دارد. خیلی مهم است که بدانیم حکیم باید فیلسوف باشد ولی فیلسوف لزوماً حکیم نیست. کار فیلسوف فقط و فقط با عقل است و فقط با عقل به مسائلی که می‌خواهد حل و فصل کند نگاه می‌کند و هیچ‌گونه احساسات، عواطف بشری، وجدان، اخلاقیت، انسانیت را در نظر نمی‌گیرد. او بایستی به حقیقت برسد و جز عقل هم راهی برای رسیدن به حقیقت ندارد. بنابراین به علوم عقلی و عقل صرف تکیه می‌کند. برای همین است که فیلسوف بعدی معمولاً عقیده فیلسوف قبلی را رد می‌کند.
حتماً این مثل را شنیده‌اید که از ارسطو پرسیدند تو چطور نظریات افلاطون را رد می‌کنی؟ گفت من افلاطون را خیلی دوست دارم ولی حقیقت را بیش از او دوست دارم. پس فیلسوفان به دنبال حقیقت هستند اگرچه مخالف عقیده استادشان هم باشد. علمیّون هم همین را می‌گویند؛ خیلی از عقاید علم جدید، علم قدیم را رد می‌کند. ولی حکیم این‌طور نیست. حکیم به دنبال حکمت است. کار حکیم این است که به عنوان فیلسوف و تنها بر اساس علوم عقلی، راست را از دروغ جدا می‌کند. راست یعنی حقایق و واقعیت را از دروغ یعنی توهم و خرافات جدا می‌کند. (راستی پارسی است و حقیقت و واقعیت عربی هستند). حکیم مثل پزشک رفتار می‌کند. پزشک وقتی می‌خواهد مشکل بیمار را بفهمد فقط علوم عقلی به کارش می‌آید، باید به عنوان یک متخصص آنچه آموخته‌ است به کار ببرد تا بفهمد بیمار چه بیماری دارد و راه درمانش چیست. ولی وقتی به پزشک حکیم می‌گویند که در زمان ارزش‌گذاری (که می خواهد نیک را از بد جدا کند) و انتخاب (که می‌خواهد نیک‌ترین را برای مریض انتخاب کند)  آدم باشد؛ اینجا دیگر تخصص به کار نمی‌آید انسانیت به کار می‌آید. اینجا باید هرچه برای خود و خانواده‌اش نمی‌پسندد برای آن مریض هم نپسندد. اگر این کار را کرد حکیم می‌شود، وگرنه حکیم نیست، فقط متخصص است. حقوق‌دان می‌شود و از ناحق دفاع می‌کند، شیمی‌دان می‌شود و هروئین می‌سازد، هر کاره‌ای می‌شود از دانش خود سوء استفاده می‌کند.
ما دو اوستا داریم که خلاصه و چکیده دین زرتشت است:  اَشم وُهو و یتااهو. اشو زرتشت در گاتاها می‌گوید «قانونی به نام اشا بر جهان حاکم است» (که بعدها عارفان آن را به عشق تبدیل می‌کنند). هیچ اتفاق غیر علمی در جهان نمی‌افتد. زبان خداوند زبان علم است. بزرگ‌ترین، دقیق‌ترین، کامل‌ترین و بی‌نقص‌ترین کتاب آسمانی جهان، طبیعت است و این کتاب در اختیار همه انسان‌ها و همه موجودات در هستی قرار دارد و شما می‌توانید آن را درک کنید. این کتاب دو بخش دارد: بخش گیتی یعنی ملموس که به آن فیزیک یا ماده می‌گویند و کمّی است. یک بخش کیفی هم دارد که ما به آن مینوی می‌گوییم (که در زبان عربی به معنوی تبدیل شده است).
معمولاً فیلسوفان روی بخش مینوی کار می‌کنند و دانشمندان روی بخش گیتوی. این دو بخش با هم هستند، در هم هستند، جدا از هم نیستند. پس حکیم هم به نوعی عالم است. عالمانی که روی فلسفه و حکمت کار می‌کنند می‌شوند فیلسوف یا حکیم، و آنهایی که در آزمایشگاه و با بخش کمّی سر و کار دارند می‌شوند دانشمند.
ما باید تفاوت کشف و ابداع یا اختراع را به خوبی بفهمیم. تفاوت فیلسوف و حکیم این است که فیلسوف در پی کشف حقایق است ولی حکیم وقتی حقیقت را کشف کرد، بر اساس وجدان قوی ابداع می‌کند. اشو زرتشت نخستین کسی بود که این حرف را زد و همه پیغمبران هم همین را گفته‌اند که ما به خاطر داشتن دو قابلیت از همه موجودات جهان برتریم. اولین قابلیت خرد و عقل است و دومین قابلیت هم وجدان است. بی‌خردترین انسان‌ دارای ضریب هوشی ۳۵ است، در حالی‌که باهوش‌ترین موجودات که میمون است دارای ضریب هوشی ۱۰ است! فرضیه‌های زیادی در این مورد هست که چطور شده که یک دفعه هوش بشر این‌قدر زیاد شده. به هرحال انسان موجودی است که می‌اندیشد. این است که اشو زرتشت می‌گوید «به سخنان مهین گوش فرا دهید و با اندیشه روشن» نه با اندیشه معمولی. فیلسوف اندیشه خود را به نور دانش روشن می‌کند. «در آن بنگرید. هر مرد و زن خود راه  خود را برگزیند». هم مردان و هم زنان آزادند. چون حقوق بشر حق طبیعی است که خداوند به ما داده است. هرچه که خداوند آفریده است بر آن قانون گذاشته و حقوقی به آن داده است. اگر شما متوجه شدید که حق سیب چیست در زمین مناسب می‌کارید، کود مناسب می‌دهید، به موقع می‌کارید، آن هم در عوض سیب خوب می‌دهد. خداوند به انسان قدرت اندیشیدن داده است. اندیشه مختص انسان است. نکته A و ‌‌B را می‌بیند، نکته C را اختراع و ابداع می‌کند. هیچ موجودی نمی‌تواند چنین کاری کند.
به هرحال این مسأله جای بحث زیادی دارد که فیلسوف، حکیم و عالم کیست. آنچه که مسلم است حکمت از همه بالاتر است. ما به کسی حکیم می‌گوییم –یا به قول اشو زرتشت مانترون است، یا در زبان فارسی فرزانه است- که از دانش خودش اَشِم وهو وهیشتم استی می کند. یعنی وقتی راستی و درستی را یاد گرفت، از دانش خود در جهت استقرار نیکی استفاده ‌کند. اگر در جهت استقرار بدی استفاده کرد دیگر اسم او حکیم نیست. برای همین ما به راستی‌جویان یعنی فیلسوفان در زبان اوستایی می‌گوییم اَشَوَن، ولی به حکیم می‌گوییم مانْترَوَن. زرتشت در گاتاها خودش را حکیم می‌داند چرا که برای ارشاد بشر آمده است. مانْترَوَن از نظر من همان حکیم است ولی من فیلسوف را با حکیم یکی نمی‌دانم. چون خیلی از فیلسوف‌ها حکیم نبودند. هرچند که نمی‌شود بین حکیم و فیلسوف مرز مشخصی تعیین کرد و آنها را کاملاً از هم جدا کرد.
معمولاً فیلسوف‌ها به دنبال کشف حقیقت و اعلام آن به بشریت بودند و برای آنها مهم نبوده که پیامد این چیست، آیا به نفع جامعه است یا به ضرر جامعه. مثلاً مارکسیست می‌گوید حق با کارگر است، بنابراین باید دولت کارگری روی کار باشد و فقط به نفع کارگران کار کند. این یک فسلفه است. ولی وقتی این فلسفه به صورت حزب در می‌آید و خودش آزمایش می‌دهد کم کم از بین می‌رود، چرا که حکیمانه نگفته است، فلسفی گفته است. به همین‌ دلیل است که فیلسوفان بعدی عقاید فیلسوفان قبلی را رد کرده‌اند. در حالی که حرف حکما و پیامبران -که حکمایی بودند که با خداوند در تماس بودند و علم‌شان را از خداوند گرفتند- همیشه ماندگار است. یعنی حرفی که حکیم می‌زند زمان و مکان نمی‌شناسد، جهان‌شمول است. مثلاً حافظ می‌گوید «عبادت به جز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و دلق نیست». حالا اگر هم تسبیح  و سجاده و دلقی هم در دینی باشد برای آن است که با آن به خلق خدمت بکنی. نماز ستون دین است، خود دین که نیست! برای این است که دین را نگه دارد. این دیدگاه حکیمانه است. یا فردوسی می‌گوید «توانا بود هر که دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود»؛ این کشف یک حقیقت و اعلام آن به بشریت است. پیامبران و حکما چیزی را کشف کردند و به بشریت اعلام کردند. حق یکی است ولی درک ما از حقیقت نسبی است. هیچ‌کسی را در دنیا نمی‌توانید پیدا کنید که از کوچک‌ترین چیزی که در دنیا هست همه چیز بداند. برای همین علم را به سه دسته تقسیم می‌کنند: information, knowledge  و scince . بخش scince خیلی کم است. بیشتر علوم ما به صورت دانش است که در آن فرضیات هم هست. به هر حال علوم یقینی کم داریم و نسبت به علوم اطلاعات، خیلی کم است. ولی دانشمندان مرتب تلاش می‌کنند تا اطلاعات و دانش را هم وارد علوم یقینی کنند، آن وقت می‌توانیم قدرت پیش‌بینی پیدا کنیم. مثلاً با این وضعیت بیمارم اگر او را عمل کنم دید او این‌قدر می‌شود، یا با این وضعیتی که دارد اصلاً نباید او را عمل کنم. علم به ما قدرت پیش‌بینی می‌دهد.
حکمت را به دو بخش تقسیم می‌کنند: نظری و عملی. حکمت نظری در مورد هست و نیست صحبت می‌کند. شما می‌گویید در این لیوان آب هست، بنده می‌گویم عرق نعناست، باید برویم بفهمیم در این لیوان چه هست. بخشی از آن از طریق چشیدن است. یک بخشی از آن را من و شما نمی‌توانیم بفهمیم؛ باید بدهیم به آزمایشگاه. بخشی از آن را هم هیچ‌کس نمی‌فهمد. هنوز کسی نتوانسته است در مورد کوچک‌ترین چیزی همه چیز را بفهمد. برای همین است که می‌گویند علمی که انسان کشف کرده، نسبت به آن چیزی که خداوند آفریده و قوانینی که در طبیعت هست، هنوز در حد بچه است. نادانسته‌های بشر نسبت به دانسته‌های او خیلی زیاد است. برای همین است که در روز حدود ۲۵۰۰ ابداع و اختراع در جهان انجام می‌شود. شما می‌بینید که همه دستگاه‌هایی که ما استفاده می‌کنیم نسبت به ده سال پیش چقدر پیشرفت کرده‌اند. اگر یک پزشک مثل ده سال پیش عمل کند اصلاً پروانه‌ کارش را پس می‌گیرند. در همه رشته‌ها همین‌طور است. بنابراین ما باید به طور مرتب دانش‌مان در بخش دینی را هم افزایش بدهیم، به تمام ادیان توجه کنیم، مشترکات ادیان زیاد است چرا که حقیقت یکی است. خدا یکی بوده، به همه پیامبران پیام رسانده و حقیقت ادیان یکی است که ما به آن گاتیک می‌گوییم. ولی به بخش دوم و سوم می‌گوییم هاتیک و داتیک. نمی‌دانم  در ارمنی و عیسوی به آن  چه می‌گویند ولی می‌دانم شما به آن طریقت و شریعت می‌گویید. در دین ما، گاتیک مال گاتاهاست. اشو زرتشت هیچ‌گونه شریعت و طریقتی را بیان نکرده، فقط یک سری حقایقی را کشف کرده و به بشر گفته است، ولی طریقت و شریعت در انجمن مغان گذاشته شده. امروز هم کار انجمن موبدان این است که مرتب طریقت و شریعت -هاتیک و داتیک- دین ما را بسته به گاتیک -که هیچ‌وقت عوض نمی‌شود- تغییر دهند.
دین ما ۹ پایه دارد که این ۹ پایه، اساس و اصولی است که ما در انجمن موبدان آنها را در نظر می‌گیریم.  اول، باور به اهورا مزداست. اهورا یعنی هستی‌بخش، مز یعنی بزرگ، دا یعنی دانا. پس اهورا مزدا یعنی ابَر دانای هستی‌بخش. خدا یعنی خودش آمده و آفریننده ندارد. به هرحال هر دین و مذهبی کلمات خاص خودش را دارد. یک شعری استاد خواندند. شما خورشید را می‌بینید. عرب به آن می‌گوید شمس، ما می‌گوییم خورشید، در انگلیسی به آن Sun می‌گویند. همه یک چیز را می‌گوییم اما خیال می‌کنیم با هم تفاوت داریم.  بنابراین اهورا مزدا ابر داناست، دانایی در تمام هستی در جریان است، همه هستی قانونی دارد به نام اشا، و این قانون جهان‌شمول، همواره یک‌سان و غیرقابل تغییر است. این قانون است باعث می‌شود ما کشف و ابداع کنیم. مثلاً کشف می‌کنیم که ساختمان چشم چگونه است، سپس روش‌هایی ابداع می‌کنیم و وسایلی اختراع می‌کنیم که بتوانیم با عمل، دوباره دید را به چشم برگردانیم. حکیم هم اول حقیقت را مثل فیلسوف کشف می‌کند ولی وقتی ابداعی می‌کند بر پایه وجدان و دین قوی است.
چیزی که انسان بیشتر کم دارد دین است؛ نه مذهب به معنای فرقه و طریقت و شریعت، بلکه دین به معنای حقایقی که پیامبران گفتند. یعنی آن اصولی که انسانیت را در انسان می‌سازد. هر کدام ما دینی را قبول کرده‌ایم تا انسانیت بیاموزیم. حال ممکن است آن فرق داشته باشد. هیچ اشکالی ندارد. لزومی ندارد همه یک شکل باشیم یا یک لباس بپوشیم یا به یک روش فکر کنیم، ولی در «حقیقت» باید به یک طریق باشد، چون حق یکی است.
بحث دیگر در ارتباط با پیام‌های اشو زرتشت است. اصل دوم، گیتی و مینو است که گفتیم انسان‌هایی که نیک‌کردارند و اندیشه و رفتار و گفتارشان نیک است و راه راست پیش می‌گیرند و بر اساس راستی و درستی حرکت می‌کنند در وَهِیشتم منو (که بعداً تبدیل به بهشت شده) -یعنی در بهترین مینو- زندگی می‌کنند. بالاترین راه بد، دروغ است. اشو زرتشت گفت که بزرگ‌ترین دشمن بشر دروغ است. هیچ‌ چیزی به اندازه دروغ دشمن بشر نیست. دروغ سرچشمه همه بدی‌هاست. اگر انسان‌ها اعتقاد داشته باشند به اینکه نباید دروغ گفت، اصلاً  نمی‌شود کار بد کرد.
نیکی در اندازه‌ای است که در تراز خرد دانا، وجدانِ بیدار باشد. نیکی کردن بسیار خوب است ولی حد دارد؛ در حدی که در تراز خرد دانا، وجدان بیدار باشد. اگر من در مطبم همه مریض‌ها را مجانی ببینم کار وجدانی است و اگر از همه هم پول بگیرم کار بی‌وجدانی است. باید کاری کنم که وقتی از مطب بیرون می‌آیم حس کنم هم خرد و هم وجدانم از عملکردم راضی است. دین هم همین است.
زرتشت به خرد و وجدان، مَنَه و دَئنه می‌گوید. دَئنه بعداً تبدیل به واژه دین شده. واژه‌ای که زرتشت برای پیام رساندن به مردم استفاده کرد دَئنه بود. دَئنه در دوره ساسانیان به دین تبدیل شد و الان هم به همه ادیان توحیدی دین می‌گوییم. دین واژه‌ای بسیار قدیمی است که در زبان سانسکریت و قبل از اشو زرتشت هم بود. کار دین انسان‌سازی است. علوم عقلی، انسان را مهندس و جراح می‌کند، ولی همه به دین و وجدان قوی احتیاج دارند تا هر کاره‌ای هم شدند اگر میلیاردها تومان هم به او بدهند از علم‌اش سوء استفاده نکند، کاری بکند که خدا خوشش بیاید. خدا هر چه آفریده را دوست دارد و دوست دارد همه بتوانند از امکانات و خرد و هوش و وجدان‌شان چنان استفاده کنند که همه خوشبخت زیست کنند. قابلیت‌های انسان خیلی زیادتر از همه موجودات است. به خدا می‌شود! کار مشکلی نیست. ولی متأسفانه درصد پایینی در جوامع بشری هستند که گرچه فیلسوف و عالم هستند ولی چون حکیم نیستند و حکمت را نیاموختند، از علم‌شان در جهت راستی و استقرار نیکی استفاده نمی‌کنند.
اصل پنجم دین ما حقوق بشر است؛ همه انسان‌ها با هم برابرند. اصل ششم ما این است که اشو زرتشت راه رسیدن به حکمت را شش پایه می‌داند که همان هفت امشاسپندان است. اول، خودمان را بشناسیم و بدانیم که این قابلیت را داریم که به خدا نزدیک شویم. دوم، نیک‌منشی است. سوم، بهترین راستی است. چهارم، یاد گرفتن شهریاری و تسلط بر نفس است. پنجم، مهر و فروتنی است. بعد از آن، خرداد است که آب نماد آن است. سفره هفت‌سین که همه ما می‌گذاریم همان هفت امشاسپندان است. ایرانی‌ها آن را حفظ کردند، چون زرتشتی بوده اند. همه اینها نماد دارد. نماد اهورا مزدا خودمان هستیم. نماد وُهومَن شیر و تخم مرغ است. نماد راستی آتش است. نماد شهریاری سکه است. نماد سپنتا آرمئیتی چیزهایی است که از  زمین در می‌آید. زمین و زن زایندگی می‌کنند و جزء مهر و فروتنی هستند. بعد از آن خرداد است که آب نماد آن است. و بعد از آن اَمرداد است که گیاهان نماد آن هستند. هر کس بتواند این پایه را طی کند حتما سپنته من می‌شود یعنی منِ سفید و و پاک و عاری از آلودگی از خودش می‌سازد و می‌تواند به خدا نزدیک شود. خدا نمی‌شود ولی خداگونه می‌شود. اینها را می‌توانید سر سفره هفت‌سین به فرزندان‌تان هم بگویید. خود من خیلی چیزها را از اسلام آموختم، خیلی چیزها را از مسیحیت آموختم. وقتی به حقیقت دین توجه کنیم و ادیان مختلف را بخوانیم، هرکدام از آنها یک سری آموزش‌هایی به ما می‌دهند که می‌توانیم استفاده کنیم.