زنگ ها را بنوازید بهار آمده باز

سخن عشق بگویید که یار آمده باز

ای سبو جام مرا بیشترین باده بساز

تا بگویم به گل از بلبل دارنده نیاز

گر نپرسی ز من از گردش این چرخ فراز

چه بگویم که در این نکته نهفتست چه راز

ای سبک بال خوش آوا برو در شهر نگار

به نوای خوش خود گو که رسیدست بهار

بگو ای گل که تمنای تو دارد دل یار

در بهار ار نبود گل که کند چاره کار

کی بود بی رخ جانانه نکو روی بهار

همه تن چشم شده یار که ببیند رخ یار

چو نپرسی ز من از جلوه این نقش و نگار

چون بگویم که جهان زنده شد از فصل بهار