نشست آینده دوره شاد و گفتگوی ماهیانه، آدینه اول شهریور برگزار می شود.
این نشست که معمولا در نخستین آدینه هر ماه انجام می شود از ساعت ۶ پسین در تالار انتهایی آتشکده تهران انجام می شود و ویژه خانواده های زرتشتی است.
رئوس برنامه این دوره بدین ترتیب اعلام شده است: گنجینه، شورانگیز، کندو و رهآورد
جزئیات هر کدام از بخشها نیز بدین ترتیب است:
۱- گنجینه
شیخ بهایی
– از شعرها:
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت رادل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه …
– از طنزها :
دی پیر مغان آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سو خت
از خرقه کفر رقعه واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت
ای زاهد خودنمای سجاده بدوش
دیگر پی نام و ننگ بیهوده مکوش
ستاری او چو گشت در عالم فاش
پنهان چه خوری باده برو فاش بنوش
داستانهای کوتاه
او هنری: آخرین برگ
عروسکهای پیر زن :
زن و شوهری در طول ۶۰ سال زندگی مشترک همه چیز را بطور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند ، در طول ….
عشق زن روستائی:
زن با احتیاط سوار موتور شد واز دستپاچگی و خجالت نمی دانست دستهایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:…
۲- شورانگیز :
شهریار: پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد بدست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند …
نیما : دلم باران، دلم دریا، دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور،
دلم بوی خوش بابونه می خواهد،
دلم …….
شیخ بهائی: ما با می و مینا ، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبا داریم
کی دنیی و دین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین ، نه دنیا داریم
حافظ:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد ……
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما …
وثوق الدوله :
بار دگر به کوچه رندان گذر کنیم
تا بشکنیم توبه و سجاده تر کنیم
یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر بدر کنیم ….
آواز و ترانه های محلی همراه با دف
۳- کندو
محمود روح الامینی :
به دندان می گزم لب، لیک با دندان مصنوعی
به حسرت میخورم خون دل از شریان مصنوعی
بسی سخت است دندان درد، اما سخت تر صد بار
تحمل کردن درد است با دندان مصنوعی …
شیخ بهایی :
مردی که اثر سجده کاملا در پیشانیش نمودار بود در کنار بارگاه حاکمی ایستاده بود ؛ زاهدی او را دید و گفت ……
ابوالقاسم حالت:
قربان جهانی که در آن جنگ نباشد
مشت و لگد و سیلی و اردنگ نباشد
از وحشت بمب اتم و توپ و مسلسل
پیوسته به پا خار و به سر سنگ نباشد …
گفتم به خردمند که دیوانه کدام است
گفت آن غلط اندیش که ناپخته و خام است
آن کو چو در این ملک ز حزبی سخنی رفت
پنداشت که دارای اصول است و مرام است
۴- ره آورد
خاطره : ………
بیندیش:
گر نبود خنگ مطلی لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف آب توان خورد آب…
آنچه ندارد عوض ای هوشیار…

