دکتر فرزانه گشتاسب، از سخنرانان آیین پرسه و بزرگداشت روانشاد شهناز شهزادی در تهران بود. متن دل نوشته دکتر فرزانه گشتاسب به یاد خانم شهناز شهزادی را می توانید در ادامه مطلب بخوانید:

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.

مرگ گاهی ریحان می‌چیند.

اَشااونام   ونگوهیش   سورا   سپنتا  فروشیو   یزمیده

یو   یاسکرِس ترو   اَهمات  یثا   وَچَه   فره مرَوائیریِه

فروشی نیک توانای افزاینده اشون را میستاییم

که دلیرتر از آنند که با سخن توصیف شوند (فروردین یشت، بند ۶۴)

معمولا آدمها را می‌شود در چند کلمه یا چند عبارت توصیف کرد، ولی شهناز شهزادی از آن افرادی است که توصیفش سخت است و در کلمات و عبارات محدود نمی‌گنجد. هر کس او را دیده بود و هر کس دمی با او نشسته بود یک دنیا حرف از او دارد، حال ببینید آنها که سالها در کنارش در کلاس درس دین و فرهنگ نشستند و برخاستند، چقدر می‌توانند از او سخن بگویند.

از شهناز باید بسیار سخن گفت چون او برای همه ما فردی خاص و استثنایی بود.

یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین صفاتش به نظر من فداکاری بود، وقتی سعی می‌کنم شهناز را پیش چشم بیاورم، تصویر زنی ازخودگذشته را می‌بینم که در هر شرایطی خودش را، وقتش را، زندگی‌اش را و هرآنچه داشت را وقف دیگران می‌کرد، فداکاری‌اش اسطوره‌ای و آسمانی بود، او انسانی بود که هیچ چیز خاصی را برای خودش نمی‌خواست، همه چیز را در جهت وظایفی که بر عهده می‌گرفت و سربلندی و پیشرفت جامعه می‌خواست.

شهناز اهل نصیحت و اندرز نبود، از زندگی‌اش و تجربه‌هایش زیاد برای دیگران می‌گفت و وجود زیسته‌اش خود همه اندرز بود برای همه.

صفت دیگر او وظیفه‌شناسی بود. در تمام مسئولیتهایش حتی یک قدم عقب نمی‌نشست و کدام یک از ما خبر نداریم از آزار و مزاحمت‌های مدیرانی که شیفته صندلی موقتشان شده بودند. شهناز در گفتگویی از شرایط آن دوره سخت و تصمیم خود چنین می‌گوید: «با وجود اینکه زمان زیادی را به گروه گاتهاپویان و فعالیتهای اجتماعی اختصاص می‌دادم و کارهای متعددی را انجام می‌دادیم اما فشارها ادامه داشت و من شب‌های زیادی را تا صبح به این موضوع فکر می‌کردم که آیا باید همچنان به فعالیت‌های دینی و اجتماعی ادامه دهم و بهای آن را بپردازم یا نه؟ تا اینکه به یک نتیجه رسیدم: «اگر بدانم در اینجا کسی وجود دارد که با سوختن من رد پایی پیدا می‌کند خشنود خواهم شد.» و این جمله به پرچم و انگیزه من تبدیل شد و توانستم از لحاظ روانی خود را نگه دارم.»

او به این پیمان که با خود بسته بود، تا آخرین لحظه زندگی‌اش وفادار بود و با تن رنج‌دیده و بیمارش لحظه‌ای پرچمش را بر زمین نگذاشت.

او در تمام زندگی‌اش به همه انسانها، به طبیعت، به زندگی، به کار، به همه زیبایی‌های گیتی و مینو عشق می‌ورزید، با همه وسعت وجودش و با اخلاص و یکرنگی، طوری که وقتی در کنارش می‌نشستی، بی‌آنکه حواست باشد، وجود تو هم از این عشق پاک و زندگی‌بخش سرشار می‌شد و آدم دیگری می‌شدی. وقتی با او هم‌کلام می‌شدی، ناخودآگاه زیبا می‌شدی، لطیف می‌شدی، مهربان می‌شدی، قدرشناس می‌شدی، باانصاف می‌شدی، فداکار می‌شدی، فروتن می‌شدی، راستگو می‌شدی، یکرو و یکرنک می‌شدی، عاشق می‌شدی.

شهناز شهزادی تکرارنشدنی است، ولی ما باید آنقدر از او و منش یگانه‌اش بگوییم و روش او را تکرار کنیم تا میراث اخلاقی او همیشه به تکرار به یادمان بماند. ایدون باد.